داريوش صفوت ده دقيقة بامداد روز سهشنبه ۲۷ فروردين ۹۲ در تهران و در منزل شخصي دنيا را ترك كرد.
اینهایند مردان بی ادعا
درگذشت انسانی در 85
سالگی چیزی نیست که خارج از تصور طبیعی ما باشد. پس میپذیریم مردی 85 سال پیش از
این، پا به جهان نهاده، نقش خود را بازی کرده و اینک رخت بر بسته و به جهان دیگری
رفته است. همه این نمایشهای زمانه –سوم و هفته و چهلم و سالگرد- که ما به راه
انداختهایم نیز، هیچ تأثیری بر کیفیت نقش او ندارد. در واقع سخنهایی که در پی او
میگوییم و میشنویم، نه برای بالا بردن مرتبه وی، بلکه برای آموختن بیشتر خودمان
است و درس گرفتن از شیوه زیستن او.
زندهیاد دکتر داریوش
صفوت، برای بسیاری از نسل امروز موسیقی، نامی آشنا به معنی سوپر استار نیست ولی او
کاری کرد که چندین سوپر استار از دلش بیرون آمد و جالب این که هیچگاه بر این کار
بزرگ خویش، غوغایی نکرد. امروزه فراوانند حضراتی که با کارهای کوچک، غوغای بزرگی
به راه میاندازند، آن قدر که در خلوت خویش میپرسیم «کجایند مردان بی ادعا» و
امروز که صفوت از میان ما رفته است، پاسخش را نیک دریافت میکنیم که «اینهایند
مردان بی ادعا».
از منظری داریوش صفوت،
میوه باغ ابوالحسن صباست اما این برای بازشناخت وی کافی نیست. وقتی دست سرنوشت او
را برای دانشاندوزی به پاریس برد، اندیشه کرد که به جز نواختن سنتور و سهتار، چه
کاری میتوان برای رشد موسیقی ایران کرد. در بازگشت به میهن، گامی برداشت که ابتدا
چندان نیازی به آن احساس نمیشد. جامعه برخوردار از ثروتهای کلان، به موسیقی روز
عادت کرده بود ولی گویا او ناخودآگاه، نیاز موسیقی یکی دو دهه آینده را نشانه
گرفته بود. آن زمان برای ایجاد یک دگرگونی ژرف، کارهای انفرادی راه به جایی نداشت.
پس با کمک دولتیها و به طور مشخص رادیو تلویزیون ملی ایران، «مرکز حفظ و اشاعه
موسیقی ایران» راهاندازی شد.
صفوت نیک دریافته بود،
ساز ایرانی تنها همان نیست که از رادیو ایران پخش میشود و چه بسا، استادانی که
ریشه در خاک دارند و سهمی از باغ هرگز. هنر صفوت یافتن ایشان و گردآوردن جوانان
تشنه و جویایی بود که تاریخ نشان داد، همه چیز دست به دست هم داده بود تا رخداد
نیکویی در هنر موسیقی این سرزمین رخ بدهد. بسیاری از اهالی موسیقی که امروزه خویش
را مدیون دکتر نورعلی برومند میدانند، خیلی کم پیش میآیند اعتراف کنند که خود
برومند هم از یافتههای صفوت بود و هم او بود که پای امثال برومند را به مرکز
کشاند. تنها شانس داریوش صفوت آن بود که سامانه دولتی در آن زمان به وی اعتماد کرد
و در خصوص شیوه کار، آقا بالاسر و فضول بیسوادی نداشت. پس همان کرد که پیشتر
اندیشیده بود.
به گمان من، صفوت در طول
زندگی هنری خویش، داغدار از دست دادن فرزندش بود. نهال «مرکز حفظ و اشاعه» که در سالهای
پایانی دهه 40 خورشیدی (به گمانم 1347 برابر با 1968 میلادی) کاشت، کمتر از ده سال
بعد، درختی پرمیوه شد و چند سالی همگان از سایهسارش بهرهمند بودند. پس از انقلاب
نامش را به «مرکز حفظ و پژوهش موسیقی ایرانی» تغییر دادند که این تغییر نام بیشتر
بازی با واژگان بود. تقریباً بیست و چند سالی به صورت کجدار و مریض (مریز) فعالیت
کرد و سرانجام در سال 1388 خورشیدی (2009 میلادی) رسماً بسته شد و بدین گونه
داریوش صفوت شاهد مرگ درختی شد که نهالش را خود کاشته بود.
وی در دو دهه پایانی عمر
خویش، بازنشسته بود و به مفهوم آن کاملاً آگاه چنان که حدود ده سال پیش از مرگش،
چند تن از موسیقیدانان جوان وقتی به دیدارش رفته بودند و از وی خواسته بودند
تلاشهای هنری خویش را دگر باره آغاز کند، پاسخی بدین مضمون میدهد: «بازنشسته
یعنی چی؟ یعنی این که میدون را خالی کنی تا دیگران کار کنند. اگر دوباره کار کنم
که دیگر بازنشسته نیستم.» این رویکرد وی را من بدین گونه تعبیر میکنم که صفوت نقش
خودش را به خوبی بازی کرده بود و دیگر نیازی نمیدید تا دقیقه آخر در میدان بماند.
آنان که هیچگاه از میدان کنارهگیری نمیکنند، شاید خودشان هم احساس میکنند،
هنوز نقش خوبی بر جا ننهادهاند، پس تلاش میکنند و یا دست و پا میزنند تا شاید
نقش خوبی به یادگار بگذارند اما امثال صفوت، با اطمینان کامل، در گوشه خلوت خویش
روزگار میگذرانند تا فرشته مرگ بیاید.
روحش شاد و راهش جاودانه
باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر